راه افتادن گل پسرم
شیرین عسل مامان بلاخره راه افتادیییییییییییییییییییییییییییییی هوووووووووووووووووووووورا هووووووووووووورا هوررررررررررا انقد من از راه رفتنت ذوق زده شدم که خدا میدونه یه شب به بابا جونت گفتم که بیا ارتینو راه ببریم و باهاش کارکنیم گفت باشه از ایستادنت که چندثانیه خودت وای میستادی شروع شد هرشب باهم حین بازی شروع میکردیم تمرین کردن تا اینکه یه قدم برداشتی و خدا میدونه منو بابا فرهادت چقد ذوق کردیم تا فرداش شد دوقدم و دوسه روز بعدش شد 3یا 4قدم اما زود میفتادی زمین تا امروز29.11.92 تونستی به تنهایی و بدون اینکه جایی رو بگیری خودت بلند شی و کاملا قدم برداری بدون اینکه بیفتیو این سر خونه رو میری اون سر خونه خداروشکر که این روز رو هم دیدم ...
نویسنده :
مرمر
2:25