آرتین آرتین ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

آرتین کوچولو

راه افتادن گل پسرم

شیرین عسل مامان بلاخره راه افتادیییییییییییییییییییییییییییییی هوووووووووووووووووووووورا هووووووووووووورا هوررررررررررا انقد من از راه رفتنت ذوق زده شدم که خدا میدونه یه شب به بابا جونت گفتم که بیا ارتینو راه ببریم و باهاش کارکنیم گفت باشه از ایستادنت که چندثانیه خودت وای میستادی شروع شد هرشب باهم حین بازی شروع میکردیم تمرین کردن تا اینکه یه قدم برداشتی و خدا میدونه منو بابا فرهادت چقد ذوق کردیم تا فرداش شد دوقدم و دوسه روز بعدش شد 3یا 4قدم اما زود میفتادی زمین تا امروز29.11.92 تونستی به تنهایی و بدون اینکه جایی رو بگیری خودت بلند شی و کاملا قدم برداری بدون اینکه بیفتیو این سر خونه رو میری اون سر خونه خداروشکر که این روز رو هم دیدم ...
30 بهمن 1392

13ماهگی

  جوجه پرطلای من انقد شیرین شدی که حتی توان یه لحظه دوربودن از تو رو ندارم قبلا ها فک میکردم تا نوزاده بچه خواستنیه اما الان میبینم که توروزبروز که بزرگتر میشه بامزه تری و مهربونتر جونم برات بگه که نمیتونم یه لحظه تنها به حال خودت بذارمت چون زودی میری یه جا و یه شیطونی میکنی چندروز پیش دیدم از موقعیت استفاده کردی و بسته نی رو برداشتی و با خیال راحت داری تند تند تست میکنی اول  با خودم گفتم با خودم گفتم ارتین کجاست صداش درنمیاد اومدم دیدم تو اشپزخونه با خیال راحت نشستی تا صدات کردم مامی جون چکار میکنی دستتو گرفتی طرفم و نی هارو نشونم دادی   تا بهت گفتم بده من فضول چه زود نی هارو انداختی رو رفتی که از صندلی...
21 بهمن 1392

تولد زنبوری

سلام تولد زنبوریه ارتین کوچولوی منه بفرمایین شیرین من بلاخره جشن تولد یه سالگیت هم برگزار شد شب قبلش 26 دی ماه شمارو زود خوابوندم و مشغول چسبوندن تزیینات خونه شدم  بابا فرهاد قبلش زحمت کشیده بود و بادکنکارو باد کرده بود  و بعدش چون خسته بود گرفت خوابید من شروع کردم به چسبوندن تزینات و همرو انجام دادم تا صبحش که با مادرجون و پدرجون و بابا فرهاد رفتیم خرید میوه و اومدیم خونه تا کارهارو کردیم عزیزکم من خواستم برم حموم که شمارو هم ببرم که تا رفتیم اب قط شد و نمیدونی چقد حرص خوردم. خلاصه شما حموم نرفتی جیگر طلا.بعدش هم چون من برای پذییرایی گفته بودم دوستای صمیمیم که 14یا 15نفر میشن 4بیان تا 7 که بعدش مردها و فامیل ب...
1 بهمن 1392
1